هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

هلیا لند

سلام دوباره

سلام مامان شرمنده می دونم خیلییییییی زیاد دیر کردم تو اونقدر شیرینی که وقت نمی ذاری برا کارای دیگه حالا دیگه بزرگ شدی یه دختر خانم خوشگل و عاقل و شیرین زبون هر ثانیه از همه مخصوصا من و بابات دلبری می کنی قربون خدا برم که تورو با همهی شیرین زبونیات به ما هدیه کرده
11 شهريور 1393

happy 1st birthday

سلام عسلم عشقم دختر گلم شرمندم که این قدر دیر به دیر می نویسم ولی مامانی سرش خیلی شلوغه عوضش الان همشو می نویسم از اوایل آذر ماه ( 10 ماهگی) بود که شروع کردی به گفتن آیلای آیلای و وقتی جوابی نمی شنیدی آیلای آیلای آیلای اه یواش یواش گفتی دست  ددی و حالا دو روزه که وقتی بلند می شی وایمیستس خودت دست می زنی و می گی دادار دادار عسلم هر لحظه اونقدر شیرینتر می شی که می ترسم یهو بخورمت. و اما تولد یک سالگی برا تولد یک سالگیت از یک مهر شروع به برنامه ریزی کردم حتی خریدهایی که می تونستم از اون موقع انجام بدم رو انجام دادم تم تولدت پرنسسی بود روز تولدت 60 نفر مهمون داشتیم خیلی خوش گذشت خودت هم بغل من حسابی نانای کردی خودم که راضی بودم ...
15 بهمن 1391

هلیا تو نه ماهگی

دخترم امروز که نه ماه و بیست روز ه هستی می تونی دستتو بگیری به جایی و بلند شی و دو سه قدم راه بری وقتی با ما کاری داری یا چیزی می خوای می گی " اه" عاشق دوغ، توپ بازی ، برف پاکن  ماشین، سویچ ماشین هستی تا سوار ماشین می شی باید برف پاک کنو به کار بندازی وقتی یه لیوان یا هرچیز تو خالی پیدا کنی توش داد می زنی تا صدات یه جور دیگه دربیاد و بخندی آواهایی که می گی: آیا (آیلار)، دد، به به وقتی می خوای منو صدا کنی صداتو کلفتر می کنی تا ادای باباتو در بیاری بیشتر دوست داری خودت غذا بخوری دست دستی میکنی (البته از 7 ماهگی) بای بای می کنیناز می کنی اگه از جلوی چشت دور شیم اونقدر همه جای خونه سرک می کشی تا پیدا مون کنی  ...
30 آبان 1391

چند تا خاطره

جیگرم عشقم هلیا جونم چند تا کار بامزه داری که می خوام برات بنویسم هر وقت یه شکلات پیدا می کنی یواشکی قائمش می کنی بعد اونقدر با دندونات فشارش می دی تا شکلات از لای کاغذش بیاد تو دهنت. دیشب داشتیم شام می خوردیم همش اومدی سراغ سس تند از جلوت برداشتم و بهت گفتم این تنده جیزه یکم بعد که ما مشغول خوردن بودیم دیدیم انگشت اشارتو گرفتی به سمت سس در حالیکه داری انگشتتو حرکت می دادی داشتی به شیشه ی سس غر می زدی متاسفانه ما با دیدن این کارت خندیدیم و تو هم با ما خندیدی و نشد که ازت فیلم بگیریم. دیروز داشتم با بخار شور کار می کردم همش سعی می کردی بخارها رو بگیری دستتو مبردی میگرفتی  وقتی مشتتو باز می کردی می دیدی نیست شروع می کردی به غر زد...
30 آبان 1391

هشت ماهه شدم

می خواستم یکمی به کار خونه برسم شما رو گذاشتم تو صندلی غذات که کمتر کمکم کنی برگشتم دیدم اینطوری وایستادی!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
22 آبان 1391

روز دختر و اولین قرعه کشی

دختر گلم هلیا 28 شهریور که مصادف بود با تولد حضرت معصومه و روز دختر من وددی رفتیم برای شما یه کادو خریدیم که یه دونه واکر بود برا اینکه اولین قدمهاتو با کمک اون به سلامتی برداری دو روز از خریدمون گذشته بود که تلفن خونمون زنگ زد و گفتن که شما تو قرعه کشی فروشگاه برنده شدی و علاوه بر جایزه برنده شدنت عکش خوشگلتم می زنن به سر در فروشگاه
22 آبان 1391

91/6/22 دریا

دختر ماهم امروز براي اولين بار دريا رو ديدي نمي دوني چه ذوقي مي كردي دختر پاكم انگار عاشق طبيعتي از خدا مي خوام آفريننده ی طبيعت زيبا هميشه حافظت باشه و زندگيت رو مثل طبيعتش زيبا خلق كنه از خداي  مهربون مي خوام دلت دريا و روحت مثل دريا با عظمت و زندگيت يه درياي صاف و آروم باشه بدون هيچ جذر و مدي. عسلم وقتي آب دريا به پاهات مي خورد خيلي ذوق مي كردي اينم عكسهات.   ...
22 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا لند می باشد